نگاهی به داستان کوتاهِ #آینه انداختم، تا شخصیتهای #کَلیدر و #جای_خالی_سلوچ بدانند که همچنان به یادشان هستیم، حتا اگر زیر چکمههای #کُلُنلها له بشیم!
از همان اول داستان به نوعی با یک #دیکتاتوری رو به رو هستیم. دیکتاتوری که شاید به شخصیتاش اجازه میدهد، اجازۀ که سایهی نویسنده روی آن باشد. راوی #دانای_کل، شخصیتی را با همان کلمات اول برایمان میسازد که بخاطر جامعه و خودش به نوعی هویتش را از دست داده است.
شخصیتی که سیزده سال پیش شناسنامهاش را گُم کرده. خود سیزده که نماد نحس بودن و بد شومی است یکی از تلنگرهای ورودی داستان است. شخصیت سیزده سال پیش یا نه (سی و سه سال!) پیش برای رأی دادن شناسنامهاش را برده بود از همان روز به بعد خبری از آن ندارد. حال که حکومت دوباره گیرش به ملت افتاده از ملت میخواهد که شناسنامۀ جدید بگیرند و شناسنامههای قبلی (شاهنشاهی) را عوض کنند!
شخصیت ما، چه از سوی نویسنده چه از سوی جامعه بی هویت است. زمانی به او هویت داده میشود که ما به او کار داشته باشیم در غیر این صورت برود به جهنم! شخصیت به فکر این میافتد که استشهاد محلی جمع کند. شخصیتی که حتا افراد محله هم او را نمیشناسند، چون خود شخصیت خودش را نشناخته، حتا اسم خودش را هم نمیداند!
شخصیت ما مدام به دنبال شناسنامه که همان هویت او است، میگردد. اما هیچ کس او را نمیشناسد. فرد تصمیم میگیرد از طریق رشوه دادن برای خودش شناسنامه جور کند، ولی منصرف میشود.
با یک پیرمرد به زیر زمین بایگانی ثبت احوال میرود. ولی چیزی گیرش نمیآید چون او اسمش را فراموش کرده. پس دنبال اسم گشتن کاری بیهوده است. فرد که به زیر زمین میرود، اگر زیر زمین را نماد تاریخ و گذشته بدانیم و دوباره چیزی گیرش نمیآید. چرا که او اصل و نصبش را فراموش کرده تاریخ کشورش را فراموش کرده. هرچند اگر با یک فرد مسن به دنبال آن برود.
مأمور بایگانی که باید از مقررات و قانون پیروی کند. خودش شروع کنندۀ سرپیچی از همین مقررات و قانون میشود. به حق میگویند: «اگر میخواهی از قانونی سرپیچی کنی اول آن را بپذیر و از خودش بر علیه خودش استفاده کن».
(در ادامه منتظرتان هستم.)
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلهٔ #فرهنگادبیاتداستانیخودش ,شخصیت ,داستان ,کرده ,میشود ,زمین ,فراموش کرده ,گیرش نمیآید ,چیزی گیرش منبع
درباره این سایت